همچنین شواهد اولیه برای ارتباط بین بازداری رفتاری و برخی از علائم وسواسی- اجباری وجود دارد. پژوهش کولز، شافیلد و پیترفسا[۶۶] (۲۰۰۶) تاکنون تنها پژوهشی است که منحصراً به مطالعه ی ارتباط بازداری رفتاری با اختلال وسواسی– جبری پرداخته است. این محققان با بهره گرفتن از یک جمعیت دانشجویی ‌به این نتیجه رسیدند که بازداری رفتاری به طورکلی با علائمی از OCD که بروز آشکار ندارند (برای مثال، وسواس فکری، تردید و خنثی سازی) بیشتر مرتبط است تا مواردی که بروز آشکار دارند (برای مثال، شستشو و نظم). اگرچه این یافته فرضی و نظری است ولی ‌می‌توان پذیرفت افرادی که سطوح بالای بازداری رفتاری دارند احتمال بیشتری دارد که به افکار با آیینهای درونی یا خنثی سازی روانی پاسخ دهند تا اینکه وسواس‌های عملی آشکاری داشته باشند.

درباره ی رابطه ی صفات شخصیتی و اختلال وسواسی – جبری نیز مطالعاتی صورت گرفته است، اغلب این پژوهش ها متمرکز بر دو صفت روانشناختی ‌کمال‌گرایی[۶۷] و مسئولیت پذیری افراطی بوده است که از جمله مشخصه‌ های مبتلایان به وسواس محسوب می‌شوند.

کلارک (۲۰۰۴) پژوهش‌های انجام شده بر اساس تئوری مسئولیت پذیری سالکووسکیس را بر اساس چهارفرضیه پژوهشی جمع بندی نموده و میزان حمایت پژوهشی آن ها را ذکر ‌کرده‌است. این فرضیه که ارزیابی و باورهای مسئولیت پذیری بالا از ویژگی اختصاصی اختلال وسواسی– جبری می‌باشد حمایت پژوهشی جزئی کسب ‌کرده‌است. فرضیه ی دوم، که مسئولیت پذیری بالا برای آسیب را اختصاصی تفکر وسواسی می­داند، نیز حمایت پژوهشی محدودی به دست داده است. فرضیه ی بعدی یعنی این موضوع که مسئولیت پذیری ادراک شده ی بالا باعث میل زیاد به خنثی سازی و ناراحتی و رنج روانی بالایی می شود و فراوانی و شدت وسواس ها را تشدید می­ کند، حداقل ‌در مورد وسواس وارسی شواهد قانع کننده ای به دست داده است. مفروضه ی آخر نیز که تأکید می‌کند خنثی سازی، فراوانی، شدت و ناراحتی ذهنی وسواس­ها را افزایش می­دهد، حمایت پژوهش بالایی کسب ‌کرده‌است.

پژوهش‌های زیادی در باب ارتباط ‌کمال‌گرایی و اختلال وسواسی – جبری انجام شده است (برای مثال فراست و همکاران، ۱۹۹۰؛ فراست و استکتی[۶۸]، ۱۹۹۷). افراد مبتلا ‌به این اختلال، نمرات بالایی در ‌کمال‌گرایی نسبت به سایر بیماران مضطرب دارند (رومه[۶۹] و همکاران، ۲۰۰۰) و تاکنون ابعاد اختصاصی از ‌کمال‌گرایی شناسایی شده است و برای اختلال های خلقی و اضطرابی گونه های خاص از باورهای کمالجویانه مشخص شده است (آنتونی، پوردن، هوتا و سوینسون[۷۰]، ۱۹۹۸). افکار کمال گرایانه در گونه های خاص از افکار وسواسی (برای مثال تردید درباره ی اینکه، تکلیفی به درستی کامل شده است یا خیر و اعمال اجباری (شستشو تا رسیدن به بهترین حالت) نقش دارند.

لادوکر و همکاران (۱۹۹۵) در پژوهش خود در زمینه ‌کمال‌گرایی به یافته جالبی دست پیدا کردند، آن ها دریافتند که ‌کمال‌گرایی ویژگی معمول گروهی از بیماران وسواسی- اجباری است که اجبارهای آشکاری ندارند، درحالی که مسئولیت پذیری در این افراد کمتر بالا بود. مطالعات همبستگی رابطه معنی داری بین ‌کمال‌گرایی و علائم OCD به دست داده ­اند (هویت و فلت[۷۱]، ۱۹۹۱). یافته ­های فراست و استکتی (۱۹۹۷) نیز در رابطه با نقش کمال گرایی با ادبیات موجود موافق بود . بیماران وسواسی – اجباری نمره های بالاتری در ‌کمال‌گرایی در مقایسه با گروه کنترل داشتند. اگر چه این یافته ها حاکی استکه این افزایش مخصوص این اختلال نبوده و در مبتلایان به اختلال آسیمگی و گذرهراسی نیز دید ه می شود .این امکان وجود دارد که ‌کمال‌گرایی از شرایط ضروری برای ایجاد بسیاری از انواع آسیب شناسی باشد، اما طبیعت یا ماهیت این اختلالات را تبیین نمی­نماید. راکمان (۱۹۹۷) چنین مطرح نموده که ‌کمال‌گرایی ممکن است برای رشد اختلال وسواسی- اجباری ضروری باشد اما کافی نیست.

‌کمال‌گرایی با اختلال‌های روانی متعددی مرتبط شناخته شده است (شافرن، کوپر[۷۲] و فیربرن[۷۳]، ۲۰۰۲). در نظریه های شناختی اختلال وسواسی اجباری فرض شده است که ‌کمال‌گرایی با انواع ویژهای از ‌وسواس‌ها ارتباط دارد (مک فال و الرسهایم[۷۴]، ۱۹۹۷). محققان مذکور معتقدند که ‌کمال‌گرایی با فعالیت‌های اجباری و شک و تردید درباره ی درست بودن امور ارتباط خاص دارد. پژوهش‌های کمی درباره ارتباط ‌کمال‌گرایی با زیرمجموعه­های اختلال وسواسی -اجباری صورت گرفته است. گرشونی و ثمر (۱۹۹۵؛ به نقل از محمود علیلو، ۱۳۸۲) دریافتند که وارسی­کننده ها نمرات بیشتری را در آزمون‌های ‌کمال‌گرایی به دست میآورند. این پژوهشگران معتقدند که ‌کمال‌گرایی به وارسی­کنندگان کمک می­ کند تا کنترل بیشتری را بر حوادث بیرونی و زندگی خود داشته باشند.

۶-۲ زیرگونه­های اختلال وسواسی – جبری

بسیاری از طرحهای طبقه بندیOCD، مبتلایان به وسواس‌های فکری و عملی را بر اساس نوع و ظاهر فعالیت‌های تشریفاتی (یعنی، اجبارها) به طبقات متعددی تقسیم نموده اند. اگرچه به ندرت دیده شده که مبتلایان یه این اختلال فقط یکی از انواع آیینهای وسواسی[۷۵] (برای مثال، وسواس شستشو) را داشته باشند و اغلب افراد مبتلا به OCD وسواس‌های فکری و عملی چندگانه ای دارند ( برای مثال، وسواس شستشو، وارسی و تکرار).

معمولاً آیین وسواسی غالب که از بیشترین فراوانی برخوردار است برای طبقه بندی افراد مبتلا به کار گرفته می شود. ولی از آنجایی که وسواس معمولاً به صورت آیینهای وسواسی ‌چندگانه‌ای در افراد بروز پیدا می‌کند، جهت طبقه بندی بیشتر معطوف به طبقه بندی علائم می‌باشد و نه به طبقه بندی افراد. ‌بنابرین‏، یک بیمار وسواسی ممکن است با داشتن تشریفات وسواسی همزمانی مثل وسواس شستشو و وارسی توصیف شود.

تکیه بر وسواس‌های عملی برای طبقه بندی زیرگونه های مبتلایان به OCD بیشتر به دلیل سهولت نسبی مشاهده رفتارهای اجباری آشکار می‌باشد. ولی باید توجه کرد که رفتارهای اجباری یکسان و مشابه ممکن است از لحاظ کارکردی در افراد مختلف به ترس‌های وسواسی متفاوتی مربوط باشند. برای مثال، ممکن است دلیل شستشوی اجباری فرد بیماری رهایی از میکروبها باشد و علت وسواس شستشوی بیمار دیگری ممکن است رهایی از احساس گناه به دلیل ارتکاب قتلی در گذشته باشد. ‌بنابرین‏، اگرچه طبقه بندی مبتلایان به OCD بر اساس رفتارهای اجباریشان سودمندیهایی دارد، ولی در عین حال شناسایی افکار وسواسی این بیماران برای رسیدن به درک روشنی از کارکرد اعمال و تشریفات وسواسیشان حائز اهمیت است.

۱-۶-۲ زیرگونه ی شستشو/آلودگی

این گروه شایعترین شکل بالینی اختلال هستند (جونز و کرچمالیک[۷۶]، ۲۰۰۳). افراد مبتلا ‌به این علائم دارای وسواسهایی در زمینه ی آلودگی، نجاست و میکروبها هستند. وسواس‌های این افراد عمدتاًً شامل این موارد هستند: ترس از ترشحات و مایعات داخلی بدن(عرق، ادرار، خون و بزاق)، ترس از چیزهای کثیف و ترس از آلوده شدن توسط مواد چسبنده، ترس از بیمار شدن توسط آلوده­کننده­ها، ترس از بیمار کردن دیگران از طریق آلوده کننده­ها. اجبارهای شایع این دسته از بیماران عبارتنداز: شستشوی افراطی دستها، شانه کردن، دوش گرفتن، مسواک زدن و آرایش افراطی یا آئینمند، تمیز کردن وسایل خانگی و سایر اشیاء، اجتناب، پیشگیری و دور کردن آلوده کننده­ها (دسیلوا، ۲۰۰۳).

۲-۶-۲ زیرگونه ی نظم/تقارن

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...