پایان نامه -تحقیق-مقاله – ۲-۳-۲- تحول اخلاقی – 4 |
بنا به نظر گزل، نوزاد پس از تولد، به محیطهای متفاوتی وارد می شود. این محیط، تنها نیازهای جسمی او را برآورده نمیکند، بلکه محیطی اجتماعی و فرهنگی است که او را به انجام رفتارهای درست وا میدارد. او معتقد است که کودک برای تحقق قوای نهفتۀ خود، به وضوح به محیط اجتماعی نیاز دارد، گزل همچنین بر این باور است که نیروهای اجتماعی، زمانی به بهترین وجه بر کودک اثر میگذارند که با اصول رسشی درونی هماهنگ باشد (گزل و ایلگ، ۱۹۴۳، ص۴۱، به نقل از خویی نژاد و رجایی، ۱۳۸۴).
۲-۳-۲- تحول اخلاقی
تاریخچۀ نظریۀپردازی و پژوهشهای روانشناختی دربارۀ موضوع تحول اخلاقی[۳۰] کودک، با مفهوم وجدان در آثار زیگموند فروید[۳۱] و مفهوم استدلال اخلاقی در آثار پیاژه[۳۲] آغاز شده است. این نظریهپردازان تحت تأثیر جرج هربرت مید[۳۳] و جیمز بالدوین[۳۴] قرار داشتند، مسیرهای متفاوتی را پی گرفتند. فروید بر روابط والدین-کودک، هیجان و احساس گناه متمرکز شد، در حالی که پیاژه بر روابط بین همسالان، شناخت، عدالت و تفکر تأکید کرد (جهانگیرزاده، ۱۳۹۰). بعدها نظریهپردازان دیگری به موضوعات تحول اخلاقی کودک پرداختند.
به طور کلی میتوان این نظریۀ پردازان را در سه گروه قرار داد: گروهی از روانشناسان از جمله لارنز[۳۵](۱۹۸۳)، گودال[۳۶] (۱۹۹۰)، راین[۳۷](۱۹۹۷) و هافمن[۳۸] (۲۰۰۰) ریشۀ اخلاقیات و رفتار اجتماعی را در تاریخ تکامل زیستی انسان میدانند، گروهی دیگر تحلیلگرانی چون فروید[۳۹] (۱۹۶۱) و نظریه پردازان یادگیری اجتماعی چون بندروا[۴۰] (۱۹۹۷) بودند که اخلاقیات را سازگاری با هنجارهای اجتماعی تلقی میکردند. گروه سوم نیز روانشناسانی میباشند که سطح تحول شناختی را اساس اخلاق میدانند. ژان پیاژه (۱۹۳۲؛ ۱۹۶۵) و لارنس کولبرگ[۴۱] (۱۹۷۶) بیش از هر روانشناس دیگری این گروه را نمایندگی میکنند (لطف آبادی، ۱۳۸۴). از آنجا که دیدگاه گروه سوم نسبت به گروه های دیگر بیشتر مورد توجه صاحبنظران قرار گرفته است، در زیر به دیدگاه های تحول اخلاقی ژان پیاژه و لارنس کولبرگ اشاره می شود.
ژان پیاژه از نخستین روانشناسانی بود که مسئلۀ چگونگی تحول اخلاقی را مورد پژوهش قرار داد (استامس[۴۲] و همکاران، ۲۰۰۶). از نظر او، اخلاق مانند هوش، طی مراحلی تحول مییابد و به تحول شناختی کودک وابسته است. از این رو نظریۀ پیاژه در زمینۀ تحول اخلاقی از نظریۀ او در مورد تحول شناختی نشأت گرفته است (پیاژه، ۱۹۹۷). او عبور کودکان از مراحل تحول اخلاقی را مستلزم رسش شناختی و تجارب اجتماعی میداند، به ویژه تجاربی که کودکان در حین بازی با همسالان حل و فصل میکنند (احدی و جهمری، ۱۳۸۲). پیاژه با مشاهدۀ گستردۀ کودکان ۴ تا ۱۲ ساله که در حال تیله بازی بودند، در جستجوی این بود که کودکان چگونه دربارۀ قوانین بازی فکر کنند و از آن استفاده میکنند. او همچنین با طرح داستانهایی که متضمن نوعی تنگنای اخلاقی بود از کودکان سؤالات بسیاری پرسید و دربارۀ دزدی، دروغگویی، تنبیه و عدالت از آن ها آزمونهای سادهای به عمل آورد. نتایج این بررسیها، نظریۀ مرحله ای تحول اخلاقی او را ساخت (پیاژه، ۱۹۹۷).
او دو مرحلۀ تحول اخلاقی را در نظر میگیرد. در مرحلۀ اول کودکان دیرپیرو هستند. در این دوره آن ها از لحاظ اخلاقی متکی به نظر و قضاوت دیگران هستند. آن ها معتقدند قواعد اخلاقی به وسیلۀ والدین یا افراد صاحب قدرت وضع می شود از این رو غیر قابل تغییر هستند. همچنین آن ها در این مرحله هر گونه تخلف از قواعد را فی نفسه زیان بار میشمرند؛ حتی اگر مختلف نیت بدی نداشته باشد. دومین مرحلۀ تحول اخلاقی از نظر پیاژه اخلاق خودپیرو است. در این مرحله کودکان قوانین را بیشتر به صورت توافقی میان افراد در نظر می گیرند که از ماهیت قراردادی برخوردار است. آن ها معتقدند که برخی قوانین، برحسب شرایط زمانی و مکانی تغییر میکنند. افزون بر این، در این مرحله، آن ها در قضاوت های اخلاقی بیشتر به نیت عمل می اندیشند (هرمن[۴۳]، ۲۰۰۵).
پیاژه در نظریۀ خود معتقد است که کودک موجودی ذاتاً فعال و علت اولیه اعمال شناختی او، عمل خود او است؛ بنابرین هر گونه شناخت در کودک، از جمله شناخت ارزشهای اخلاقی، از طریق تعامل فعال او با محیط حاصل می شود (همان). در نتیجه طبق نظر پیاژه، پیشرفت در قضاوت اخلاقی بر اساس پیشرفت در درک دیدگاه دیگران استوار است که از تحول شناختی و فرصت تعامل کردن با همسالان حاصل می شود.
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1401-09-25] [ 07:19:00 ب.ظ ]
|