“
اصطلاح درمانی “شناختی ـ رفتاری”، نخستین بار در ادبیات علمی میانه دهه ۱۹۷۰ به کار رفت و نتایج نخستین آزمایشات کنترل شده درمانی در انتهای این دهه به چاپ رسید. در زمان نسبتاً کوتاه پس از آن، درمان شناختی ـ رفتاری به یک رواندرمانی پیشرو در اکثر کشورهای غربی تبدیل شد. مبانی تجربی رویکردهای به مسائل روانی، به ابتدای قرن حاضر بر میگردد. از زمان کارهای” بک” درباره افسردگی، شناخت درمانی در درمان بسیاری از مشکلات بیماریهای روانی به کار رفته است و در نهایت، شناخت درمانی و رفتار درمانی با هم تلفیق شدند تا درمان شناختی- رفتاری پدیدار شد. احتمالاً در فرایند برنامه ریزی برای درمان اختلالهای افسردگی بود که رویکرد شناختی- رفتاری اکثر درمانگران را به خود جلب کرد. البته درمان شناختی- رفتاری کاربردهای بس وسیعتری دارد و بسیاری از آن ها به مواردی مربوط میشود که با بهره گرفتن از سایر روشها میتوان آن ها را به سادگی و به طور مؤثری درمان کرد. این موارد عبارتند از: اختلالهای اضطرابی و وسواسی، اختلالهای خورد وخوراک، برخی از مسائل جنسی از ناتوانیها در بیماری روانی مزمن و نیز مسائل زناشویی و جنسی (قاسمزاده، ۱۳۷۰).
نظریه های درمان شناختی ـ رفتاری
۱- نظریه رواندرمانی ـ شناختی بک
آرون بک از از پایه گذاران روش شناخت درمانی است که با بهره گرفتن از روش شناختی- رفتاری توانسته است از بیمارانی را که به دلیل تفکر نابهنجار به افسردگی مبتلا شدهاند درمان کند. به نظر بک (۱۹۹۳)، اختلال در کنش فکری افراد سبب میشود که واکنشهای عاطفی و رفتاری از خود نشان دهند. به نظر او بیماران افسرده طرز فکر و باورهای منفی نسبت به خودشان، دنیا و آینده هستند. آن ها غالباً احساس میکنند کسی در جهان حامی آن ها نبوده، بیانصافی و بیعدالتی قانون زندگی است و امیدی برای بهبودی در آینده ندارند.
۲- نظریه عقلانی ـ عاطفی[۲۶۷] الیس
شناخت درمانی جدید از اواسط دهه ۱۹۵۰ میلادی با پیدایش نظریه و روش درمانی استدلالی ـ عاطفی (RET) آلبرت الیس آغاز شد. به نظر او رفتارهای غیر عادی بر اساس تصویری است که انسانها از دنیای اطراف خود میسازند و فرضیههایی که درباره آن ارائه میدهند. الیس سعی دارد با تغییر در نحوه تفکر و استدلال انسان، تحولاتی در او ایجاد کند. درمانگر میتواند به منظور رسیدن به هدف بازسازی مجدد و واقع بینانهتر وقایع از سوی بیماران، بحثها و گفتگوهایی را مطرح سازد تا بیماران به غیر مستدل بودن باورها و عقایدش پی ببرند. افزون بر اینکه؛ درمانگر به بیمار کمک میکند تا به تحلیل منطقی مشکلاتش دست یابد. او سعی میکند به بیمار بیاموزد چگونه گفتگوهای درونی شخص با خود را اصلاح کند و تغییر دهد. به بیمار یاد داده میشود که زمانی که از بروز مشکلات ناراحت میشود، کمی مکث کند و از خود بپرسد در مورد آن وقایع و مشکلات حاصل از آن با خود چه نوع مکالمه و بحثی دارد و کدام جنبه از این استدلال درونی غیر واقعی و مسئله زا است (شاملو،۱۳۸۳).
آلبرت الیس بر اساس دیدگاه پدیداری- انسانگرایی[۲۶۸] روش درمانی خود را آغاز کرد. او بر این باور است که تمام رفتارها، چه بهنجار، توسط شرایط ایجاد نمیشود. بلکه بر اساس چگونگی تفسیر و تعبیر شخص از آن شرایط به وجود میآیند. رویکرد الیس که به روش ABC معروف است، بر این اساس بنا شده که چگونه وقایع یا شرایط تحریک کننده (A[269]) تحت تأثیر باورهای ما (B[270]) قرار گرفته و در نتیجه این باورها واکنشهای عاطفی و یا عواقب رفتاری ([۲۷۱]C)ایجاد میشود. هدف اساسی روش درمانی الیس رو به رو کردن فرد با تفکرات غیر منطقی است. تفکراتی که اگر فرد اشتغال ذهنی مستمر در مورد آن ها پیدا کند، منجر به نابهنجاریهای عاطفی به ویژه افسردگی و اضطراب در او میشود. الیس میکوشد به فرد ناسالم بیاموزد که چگونه با بهره گرفتن از منطق ساده و معمولی و واقعگرایانه میتواند به رفع مشکلات عاطفی اهتمام ورزد (شفیع آبادی، ۱۳۶۸).
الگوهای رایج درمان اختلال هراس
۱- حساسیتزدایی تدریجی (منظم)
روش حساسیتزدایی تدریجی[۲۷۲] (منظم) اولین بار به وسیله ولپی (۱۹۹۰) برای درمان هراسها ابداع شد. این روش مبتنی بر اصول شرطیسازی تقابلی[۲۷۳] است، طبق این اصول پاسخهایی که با ترس مغایر یا ناهمساز است شناسایی میشوند و بعد از درمانجو خواسته میشود تا در موقعیتهایی که ترس تولید میکنند این پاسخهای مغایر با ترس را از خود بروز دهد. شرطیسازی تقابلی فرآیندی است که در آن پاسخ شرطی با پاسخهای دیگر که با آن ناهمساز یا مغایر است جانشین میشود و این سبب میشود که پاسخ شرطی(که نامطلوب است و هدف تغییر رفتار واقع شده است) در حضور محرک شرطی (که محرک مولد پاسخ نامطلوب است) داده نشود. بنابرین، هدف روشهای مبتنی بر شرطیسازی تقابلی این است که راه شرطی کردن رفتاری که مغایر با رفتار نامطلوب است، رفتار نامطلوب کاهش یابد یا بازداری شود. در واقع جریان شرطیشدن تقابلی بر این اصل استوار است که اگر در مقابل پاسخ شرطی، پاسخ شرطی دیگری تقویت شود، خاموشی سریعتر اتفاق میافتد، یعنی اگر پاسخ تازهای به محرک شرطی، شرطی شود، پاسخ شرطی قبلی خاموش خواهد شد (سیف، ۱۳۷۵).
در واقع، ولپی معتقد بود که یکی از مؤثرترین روشها برای کاهش ترس رفتار مرضی این است که دوباره حیوان ترسیده را به طور مرحلهبندیشده و تدریجی در معرض محرک شرطی ترسآور قرار داد، در حالی که در فواصل رویارویی به حیوان خوراک داده شود که این بازداری از ترس را در پی دارد. این آزمایشها احساس حساسیتزدایی منظم را فراهم نمود که به نوبه خود پایهای برای تمام روشهای عملی نوین (که بر پایه رفتار مبتنی است) در زمینه کاهش ترس شد. پس از آزمایشهای بینش و آزمایش و خطا، ولپی با ایجاد دو تغییر در روش حساسیتزدایی منظم، گذر موفقیت آمیزی را از آزمایشگاه با شرایط بالینی انجام داد. به دلایل عملی، رویاروییهای مستقیم با محرک ترسآور جای خود را به رویاروییهای تصور ذهنی داد و آرامش (به عنوان وسیلهای برای بازداری ترس) جای خوراک نشست. ولپی بر اساس یافتههایش، نظریه بازداری تقابلی را فرمولبندی نمود که بر طبق آن تمام یا بخش اعظم بهبود درمانی (دست کم در اختلالهای اضطرابی) با تکرار بازداری تقابلی دو جانبه[۲۷۴] ترس به وسیله اعمال یک پاسخ ناهمخوان (نظیر آزمایش) قابل حصول است. در آزمایشهای حیوانی، تغذیه حیوانات گرسنه با بروز ترس ناهمخوان بود، پاسخ غذایی ترس را بازداری میکرد. تکرار چنین بازداری دو جانبهای به ایجاد بازداری دایمی ترس (به اصطلاح بازداری شرطیشده[۲۷۵]) منجر خواهد شد. ولپی در درمان بیمارانش را به عنوان بازدارنده اصلی ترس جایگزین خوراندن خوراک کرد، اما دقیقاً اعلام نمود که هر نوع بازدارنده ترس میتواند چنین اثری داشته باشد (کاویانی، ۱۳۸۰).
“
[دوشنبه 1401-09-21] [ 06:15:00 ب.ظ ]
|