آیزنک دریافت که درون گرایان و برون گرایان از نظر سطح پایه ی انگیختگی مغزی با یکدیگر تفاوت دارند، به طوری که برون گرایان سطح پایین تری دارند. برون گرایان به خاطر پایین بودن سطح انگیختگی مغزی شان به برانگیختگی نیاز دارند و به طور فعال آن را می جویند. در مقابل درون گرایان، به خاطر بالاتر بدون سطح انگیختگی مغزشان از برانگیختگی اجتناب می ورزند (شولتز، ۱۹۹۸).
۳٫ روان رنجوران: آنان هم تحت تأثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند: دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است. اگر چشم های آن ها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست میدهند. جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند. از حیث هوش و تسلط بر نفس و ادراک جسمی و تمرکز حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد بهنجار پایین ترند. تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند (سیاسی، ۱۳۷۱).
افرادی که روان رنجور خویی زیاد دارند در آن قسمت های مغز که شاخه ی سمپاتیک دستگاه عصبی خود مختار را کنترل میکند؛ فعالیت بیشتری نشان میدهند. این شاخه دستگاه هشدار دهنده بدن است که با افزایش دادن آهنگ تنفس، ضربان قلب، جریان خون به عضله ها و آزاد شدن آدرنالین، به رویدادهای استرس زا یا خطرناک پاسخ میدهد (شولتز، ۱۹۹۸).
یکی از منتقدان عمده ی الگوی عملکرد مغز آیزنک یک روان شناس عصب شناختی به نام گری (۱۹۷۰، ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲) است. گری دستگاه های مغزی درگیر در انواع گوناگون رفتار و تجارب ذهنی، به ویژه تجارب هیجانی را مورد مطالعه قرار داده است. وی معتقد است که هیجان ها منعکس کننده ی پیشبینی های اکتسابی پیامدهای مطلوب (در مورد امید و شادی) یا پیشبینی های اکتسابی پیامدهای نامطلوب (در مورد اضطراب یا ناکامی) هستند. گری همچنین معتقد است که هیجان های مثبت از طریق بخش متفاوتی از مغز تنظیم میشوند و هیجان های منفی از طریق بخشی دیگر. وی دستگاه درگیر در هیجان های مثبت را دستگاه گرایش[۷۸] و دستگاه درگیر در اضطراب را دستگاه بازداری رفتاری یا دستگاه توقف[۷۹] می نامد (کارور و شی یر،ترجمه رضوانی،۱۳۸۷).
کاستا و مک کری
از جمله کسانی که درباره ی صفات یا ویژگی های شخصیتی تحقیقات گسترده ای انجام دادهاند، رابرت مک کری و پل کاستا[۸۰] هستند که در «مرکز پژوهش پیری شناسی مؤسسه ی ملی سلامتی در بالتیمور مریلند» میباشند. آن ها پنج عامل اصلی شخصیت را مشخص کردهاند (شولتز،۱۹۹۸).
مک کری و کاستا با بهره گرفتن از تحلیل عاملی به این نتیجه رسیدند که می توان بین تفاوت های فردی در خصوصیات شخصیتی پنج بُعد عمده را منظور نمود. روان رنجور خویی (N)، برون گرایی (E)، پذیرش یا گشودگی[۸۱] (O)، سازگاری یا خوشایندی (A)، وظیفه شناسی ©.
این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله خود سنجی ها، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران تأیید شدند. سپس پژوهشگران یک آزمون شخصیت به نام «پرسشنامه ی شخصیت NEO[82]» ساختند که سر واژه های به دست آمده از حرف اول سه عامل اول برای اسم آن استفاده شده است. یافته های با ثبات عوامل یکسان از روش های ارزیابی مختلف، حکایت از آن دارند که می توان روی این عوامل به عنوان جنبههای برجسته ی شخصیت حساب کرد .صفات مشخصه این عوامل عبارتند از:
۱٫ روان رنجور خویی (نگران، نا ایمن، عصبی، بسیار دلشوره ای).
۲٫ برون گرایی (معاشرتی، حراف، لذت جو، بامحبت)
۳٫ گشودگی (مبتکر، مستقل، خلاق و شجاع).
۴٫ خوشاوندی (خوش قلب، دلسوز، ساده دل و مؤدب).
۵٫ وظیفه شناسی (با دقت، قابل اعتماد، سختکوش و منظم) (هرن و میشل، ۲۰۰۳؛ به نقل از شولتز، ۱۹۹۸).
به شکل کلی تر این عوامل عبارتند از: روان رنجور خویی (N) به تمایل فرد برای تجربه، اضطراب، تنش، ترحم جویی، خصومت، تکانش وری، افسردگی و عزت نفس پایین بر میگردد، در حالی که برون گرایی (E) به تمایل فرد برای مثبت بودن، جرئت طلبی، پر انرژی بودن و صمیمی بودن اطلاق میگردد. پذیرش (O) به تمایل فرد برای کنجکاوی، عشق به هنر، هنرمندی، انعطاف پذیری و خرد ورزی اطلاق می شود، در حالی که سازگاری (A) به تمایل فرد برای بخشندگی، مهربانی، سخاوت، همدلی و هم فکری، نوع دوستی و اعتماد ورزی همراه است. سرانجام این که وظیفه شناسی © به تمایل فرد برای منظم بودن، کارا بودن، قابلیت اعتماد و اتکا، خود نظم بخشی، پیشرفت مداری، منطقی بودن و آرام بودن بر میگردد (جعفرنژاد و همکاران، ۱۳۸۳).
آرنولد باس و رابرت پلومین: نظریه خلق و خو
به باور باس و پلومین[۸۳] (۱۹۸۴)، نکته ای حیاتی که خلق و خوها را از سایر صفات (خصیصه های) شخصیتی متمایز میکند این است که خلق و خوها بایستی دارای مبنای ژنتیکی (موروثی) باشند. از آنجا که مبنایی ژنتیکی دارند در اوایل دوران زندگی آشکار میشوند. با این وجود آنان باور دارند که خلق و خوها در طول دوران زندگی میزانی از تداوم را نشان دهند. باس و پلومین با این حال هشدار میدهند که به دو دلیل نباید انتظار داشت که این تداوم کامل باشد. دلیل اول این که، ژن ها به طور مداوم عمل نمی کنند، بلکه در طول رشد قطع و وصل میشوند، که این امر مانع از تداوم می شود و دلیل دوم این که، خلق و خوها به رغم آن که مبنای ژنتیکی دارند، در اثر تجربه میتوانند تغییر یابند (کارور و شی یر، ترجمه رمضانی،۱۳۸۷).
در آغاز دهه ی ۱۹۷۰ آرنولد باس و رابرت پلومین تا حدودی بر مبنای پیشنهادات اس.دایاموند[۸۴] (۱۹۵۷) استدلال کردند که سه گرایش شخصیتی بهنجار وجود دارد که شایسته آن است که خلق و خو نامیده شود. این سه گرایش عبارتند از: تهییج پذیری (تحریک شدن به طور خودکار در موقعیت های اضطراب آور)، سطح فعالیت (برونداد کلی نیرو یا رفتار شخص) و مردم (اجتماع) آمیزی (ارج نهادن به فرایند تعامل با سایر افراد) (همان منبع).
نظریه سرشت و منش کلونینجر
نظریه سرشت
کلونینجر (۱۹۸۶) کار خود را روی ساختار شخصیت شروع کرد که یک مدل عمومی از تفاوت های موجود در بیماران با اختلال جسمی سازی و اختلال اضطراب عمومی را ارائه دهد. او مشاهده کرد که بیماران با اضطراب جسمانی دارای ویژگی های شخصیتی تکانشور- پرخاشگر هستند در حالی که بیمارانی که دارای اضطراب شناختی یا ذهنی فراگیر هستند، ویژگی شخصیتی وسواسی- اجباری را نشان میدهند.
قبل از این آیزنک با بهره گرفتن از پرسشنامه شخصیتی آیزنک (EPQ)[85] مشخص کرده بود که بیماران هیستریک[۸۶] و بیماران دیگر دارای اضطراب جسمی[۸۷] از تیپ شخصیتی روان نژند برون گرا[۸۸] برخوردار هستند. در حالی که افراد روان نژند با اضطراب شناختی درون گرای روان نژند توصیف شده بودند (آیزنک و آیزنک، ۱۹۷۶؛ کُوز[۸۹]، ۲۰۰۳).
[جمعه 1401-09-25] [ 07:27:00 ب.ظ ]
|